قلب شیشه ای
همیشه از همان ابتدای آشناییمان در هراس چنین روزی بودم و کابوس خداحافظی را میدیدم اکنون شد آنچه نباید میشد خداحافظ دلیل بودنم خداحافظ . . .
حالا که رفتنی شده ای طبق گفته ات / باشد، قبول…لااقل این نکته را بدان: آهن قراضه ای که چنان گرم گرم گرم در سینه می تپید، دلم بود… نا مهربان.. خداحافظ
روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم . . .
خداحافظ طلوعم / خداحافظ غروبم خدا حافظ تو ای تنها امیدم / خداحافظ تو ای تنها امیدم . . . برو ای خوب من ، هم بغض دریا شو ، خداحافظ ! برو با بی کسی هایت هم آوا شو ، خداحافظ ! تو را با من نمی خواهم که « ما » معنا کنم دیگر … برو با یک « من» دیگر بمان « ما » شو ، خداحافظ ای کاش آشنائیها نبود یا به دنبالش جدائی ها نبود یا مرا با او نمی کردی آشنا یا مرا از او نمی کردی جدا . . . گفتی خدا حافظ گفتم نمی خواهی مرا؟ باشد نخواه اما ای کاش می گفتی چرا؟ تو که میدانستی با چه اشتیاقی…خودم را قسمت میکنم پس چرا …زودتر از تکه تکه شدنم…جوابم نکردی…برای خداحافظی …خیلی دیر بود…خیلی دیر !! خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم / در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم نظرات شما عزیزان:
بادهارفتندوماهم میرویم ازیادها.
که پرکاهی بمانددرمیان بادها.... ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 9:47 بعد از ظهر :: نويسنده : roza
|